جدول جو
جدول جو

معنی سخن گزاری - جستجوی لغت در جدول جو

سخن گزاری(سُ خَ گُ)
نطق. سخنوری. سخن گفتن:
صیاد بدین سخن گزاری
شد دور ز خون آن شکاری.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخن گزار
تصویر سخن گزار
سخن گزارنده، سخن گو
فرهنگ فارسی عمید
(نِ تَ / تِ)
سخنگو. ناطق. سخنور:
تا از برای گفت شنود است خلق را
گوش سخن نیوش و زبان سخن گزار.
سوزنی.
زرین سخن سوار صفت کرده عسجدی
کلک هنروری را چون شد سخن گزار.
سوزنی.
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمتست
از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو.
حافظ.
، مترجم:
قیدافه خوانده ام که زنی بود پادشاه
اسکندر آمدش برسولی سخن گزار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ گُ تَ)
سخن راندن
لغت نامه دهخدا
(سِ گُ)
عمل سنان گزار:
تیغ صبح از سنان گزاری او
سپر افکند با سواری او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخنگزار
تصویر سخنگزار
سخنگو، ادیب سخن شناس، حاضر جواب حاضر کلام
فرهنگ لغت هوشیار
چیره زبان، زبان آور، سخن طراز، شیواسخن، شاعر، نویسنده، سخنور، سخندان
فرهنگ واژه مترادف متضاد